نوشته شده توسط : وحید زمانی

ساعت و انتظار و دلهره


تو را تا کجا میبره

حسم را میفهمی یا نه؟

شوری در وجودم رخنه کرده

وجودم را بلرزاند ز گرمی

عرق از گوشه ی صورت گذر کرد

ناگهان چشمم سایه ای دید

شصتم خبر داد که آتش در وجودم

حسم خفه ام کرد/لا مصب احساسی ندارد

پاهایم دیگر توان مرا ندارد

بگو دیگر خلاصم کن خبرگو

آه تو آتش کشیدی خرمنم را

تحمل تا کجا،صبر تا کجا

نه من نه یعقوبم نه موسی

خدایا بکش مرا و راحتم کن

نه اصلا عقل از سرم بر،

تا که دیگر جان به جانانی نسپارم

ندانستم که تلخ است آخر عشق

به شیرینی اول بباختم قافیه را

تحمل از کف به در شد

نیام پاره و سوی دگر شد

آخرش را خودم هم ندانم

فقط دانم دنیا بازی ما را ببردا
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

نامه ی یک روسپی به خدا خدایا گناه من چه بود


چرا سرنوشتم اینجوری بود

دشمنی تو با من بهر چه بود

نه این دنیا بهر من بود نه آن دنیا

خدایا کسی مرا بهر خودم نخواست

خدایا کسی مرا برای چیزی که دادی نخواست

از تو گله دارم

از نبودنت گله دارم

از بودنت بیشتر گله دارم

سرنوشت که میگن اینه

اینی که میگن دسته تو اینه

دنیا رو رو سرم خراب کن

تو که هرچی از دستت امد دریغ نکن

حداقل این دنیا رو واسم جواب کن

تو چی میفهمی من چی میکشم؟

نگاه مردم و سکوت خودم و غم افکار شوم

اشکای پنهون وانتظار نداشتن حق

همه گفتار بنده هاته واسه من

حالا بگو حق بامنه یا من با حق

چه کونم خدایی بدی یا ندی حق با توه
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

اراده کن شکستم را


من پیروزم همیشه

از غم گسار زندگی

تا سحر دنیا چی میشه

سکوت مه آلود وجودت

شکست فریاد سقوطم

بیا بنگر نگارم

اگر اشکی

اگر آهی ندارم

ز دستت هرگز ننالم

که هر چه کرد دل کرد به حالم

تنگ اتاق آروم نگیرد، دل

به چشمه خیسه من آتش بگیرد،دل

بنگر به عکسم با خاطری شاد

نگاه قلبه من تاریک افتاد

سرخی چشمم دیدی هنوزم

ز سرخی خونم جگر بود
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 535
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

همه جا تاریک و شب چه خسته


نور کنار تو در طاقچه نشسته

همه تاریکی هارو زد کنار نور

سکوت شب شکست از دست این نور

بیا بگذر ز ما نور بلند بالا

گر نباشی نیست جویایت ز اینجا

چه اسراری داری تو حالا

این آرامش ما را شکستی تو آه خدایا

همه ز تاریکی ننالیم

ز دست تو نور آتش بگیریم

حالا هی تو بگو، بزن کنار یارا

هر آنجا نور رفت بورو فرارا
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 377
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

 سیگار و دود و تکه ای خون
بیا تا گویمت درد مجنون
هوا آلوده از حرفای اینون
دلم فریاد زد ساکت خفه خون
خیانت تا کجا دسته تو را برد
نگفتی این مرد تنها دلش را به تو بسپرد
اشکهایم حق ریختن ندارد
بغض چشمانم اینو می گفت
خداییش خود رو جای من نزاشتی
جهنم من،بچه را کجای قصه جا گذاشتی
آهای دلها قضاوت با شماها
حق این زن جز طناب دار ؟رهایست.
من از حقم گذشتم.این بود آخر عشق
عشق بازی شد بلای جان عاشق
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 500
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

از میزبانی غم بر نمی آیم


او مهمانی بس گران است

هرچه اشک بر سفره آرم

توان سیری غم را ندارم

غم از سرم دست بر ندارد

خود بداند از من بی چاره تر دیگر نباشد

آخر از من تا به اینجا غم چه دیدی

کز به دشمنی آخر نمیدی

بگذر از من این آخرین بود

دیگر از چشمم جز خون در نیاید

آه ای خدا با تو هستم

مگر نه من بنده ی تو هستم

بیا و بر من و غم داوری کن

بگو حکمم رو و سروری کن

یا مرا در قبر کن از دست این غم

یا که او را از سرم تا قیامت به در کن
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

اشتباه  


آه

اشتباه

خودم را بر اسفالت می کشم

شاید نبینم سوختن جانم را

نه اشتباه نکنید!

پای هیچ دختری در کار نیست

آخر مگر همه چیز کار آنهاست

نه اشتباه نکنید!

کار دخترا اینقدر هم بد نیست

نه اشتباه نکنید!

دختر اصلا آدم نیست

نه اشتباه نکنید!

این عقل در سرم کم نیست

نه اشتباه نکنید!

خدا کارش کم نیست

نه اشتباه نکنید!

این که دسته من نیست

نه اشتباه نکنید!

آخر دنیا اینجا نیست

نه اشتباه نکنید!

تو این دنیا عشق کم نیست

نه اشتباه نکنید!

روزهای بی پایان کم نیست

نه اشتباه نکنید!

صدای فریاد کم نیست

نه اشتباه نکنید
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 335
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

چه حس خوبی


چه احساس قشنگی

همه راه هابسویت باز

نکوهش نیست شروع،آغاز

خودم را با تو میبینم

میان دسته ی احساس

شاید همه خواب است

تو هم باور نداری؟نه

که دنیا این چنین باشد

غمی در کار نیست امروز

همه خوشحاله خوشحالند

همه از خوبیه هم، در پوست خود نمی گنجیم

بیا تا گویمت ای دوست

رویا من این است

که انسان آدمی باشد

نور بر چشمان من تابید

ناگهان دلم لرزید

که هر چه بود رویا بود

که دنیا بد ز این رویا بود

آه رویا فقط خوابیست
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 595
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

مرا دریاب سرمای پاییزه


دلم از فقر لبریزه

کودکی هستم بی کینه بی پول

بسوزان دلت را به حالم

سرمای پاییزه ای غول

ندارم بجز کبریتی در دست

ندارم جز اشکی در سایه مشک

بفروش سرمایت را به باد

تا نباشی سر شکسته ز آه

من خودم میمیرم

نگیر با دست خود

حکم تقدیرم

بگذر از جانم ای دوست

که جانم گرفته دامنت
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 377
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

هم آغوشیت نیست آرزویم


باورم کن

صد بار دیگر نیز می گویم

باور کن

بی بهانه مرا رها نکن

عشقم را باور کن

تو راست می گویی

زمانه بد است

من چه کنم

دلم از زمانه ی ابد است

گناهم از زبان است

حرفم به چشم

احساسم خجالتی

باور کن مرا

نیستم از این سرا

آخر همه می گویند در همین زمانه

چشم حرفش صداقت است

حرف چشمم را باور کن

کاش می شد!می شد دلم حرفش را خودش میزد

شاید آنگاه طعنه ی روزگار را نمی شنید

باور کن باورم را

تا بگویم در این دنیا

هنوز هم صداقت حرف آخر را زد
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : وحید زمانی

شکسته دستم،گله از قلم ندارم


زبانه قاصرم را به دهان می فشارم

شب که گناه میشمردم

روز به دست خود بمردم

نتوانمت بگویم

به خدا گناه خود را

شرمساره اویم

از اینجا تا به آنجا

به خودم گلایه دارم

که چقدر ناتوانم

از اینجا تا به آنجا چاره دارم

چه بی چاره من

که چاره ای جز ناتوانی ندارم
 

لینک باکس افزایش بازدید

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو , ,
:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد